۱۳۹۰ بهمن ۲۸, جمعه

گفتم خوابم میاد
گفتی کار دارم
من بهونه آوردم
تو بهونه آوردی
من اومدم توی اتاق
درو پشت سرم بستم
آروم و یواش
.
بالش تورو که از مال خودم بزرگتره رو برداشتم
زیر پیراهنیت رو تنش کردم
بعد از اون
ادکلنی که بیشتر از همه بوش رو دوست دارم
روش خالی کردم
9 تا پیس
پیراهن راه راهه رو
که بهت گفته بودم چقدر توش مردونه میشی
تنش کردم
صاف روی تخت خوابوندمش
مثل همیشه که یه وری میخوابم
سرم رو گذاشتم روش
آستین چپش رو تا کردم رو گردنم
لحاف رو کشیدم روی جفتمون
.
تو میدونی من تو نور نمی خوابم
اما گرفتاری هات نمیذارن یادت بمونه
اون هم اون وقت شب و بعد از کلی کار
برای همینه که بیدار موندم
تا وقتی که درو باز میکنی
و فکر میکنی من خوابم
با چشم های بسته ام
تو رو ببینم
.
و در آن هنگام
زمان ایستاد
چشمکی به من زد
لبخندی به تو